نقش تكراري افسانه شدي،مي خندي؟ انعكاس مه ادينه شدي، مي خندي ؟ اين قدر محو تماشاي فريباي توام كه تو همچون خود اينه شدي مي خندي انقدر ناز نكن شكوه نكن عاشق من حال،معشوقه ديرينه شدي مي خندي؟ گفتمت با دل شيداي من اينگونه نباش واي با من تو چو بيگانه شدي،مي خندي قصه ي تلخ من از رفتن اجباري توست اين همه بدشدي؟اينگونه شدي؟ مي خندي؟ تو مگرمرغ غزلخوان كه گشتي كه چنين در تب عشق او ديوانه شدي مي خندي سالها وعده ي روي تو به دل دادمو تو اه با ديگري هم شانه شدي مي خندي